شب که میشود تمام بیقراری ها سراغت را میگیرند تمام کمبودها حس میشوند و تمام دلتنگی ها مشت به مشت در سَرت کوبیده میشوند شب که میشود تمام نبودنت درتمام وجودم فریاد میکند شب که می رسد یادت نمیگذارد نه چشم سرم بسته شود نه چشم دلم بس که دلتنگ است ڪاش اینجا بودے آنوقت شب یادش میرفت دلڪَیر باشد چشمانم یادشان میرفت ببارند و دلم یادش میرفت برایت تنڪَ شود تمام فانوس های جهان را هم که روشن کنی شب، شب است مرا ببوس آدم دلش که روشن باشد تمام شبهای تاریخ را هم طاقت میآورد ????دوســـــ❤️ــــــتت دارم براے من نہ غزل است نہ قصیده شعرے ست زیبا کہ از اعماق قلبم فقط براے تو نوشتہ مے شود نه از سرم می اُفتی نه از چشمانم کجای دلم نشسته ای که جایت این قدر اَمن است عشقم چه خوب شد آمدی تا بفهمم عشق رویا نیست آمدی تا بفهمم یک زندگی عاشقانه آرام محال نیست تو با آمدنت زندگی رو برای من خواستنی تر کردی عشق جانم بمان برای شب های چهل سالگی ام که بدون تو بخیر نمیشوند بمان برای روزهای پنجاه سالگی ام که بدون تو رنگی نیست بمان برای شصت،هفتاد و هشتاد سالگی ونود و….. ام ک همه چیز و همه کس را جز تو فراموش کرده ام لطفا بمان برای ابد در من با تمام وجودم دوستت دارم دورتر ازمن هم باشی من بـه چشمانِ شهلایِ" تـو " می اندیشم از تماشای سرابِ چشمان فریبایت خوشم می آید انگارقصه ی لیلی ومجنون در تو معنا میشود
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|